البته برخی از تعاریف از ناحیة کسانی است که در خارج از گستره سنت قرارگرفتهاند و بعضی دیگر مربوط به کسانی است که حیات و زندگی را در پرتو سنت معنا میکنند. با این حال در یک تعریف جامع و ناظر به پدیدارشناسی، سنت امری است زایا و در عین حال پایدار که هم میتواند دستگیر انسان در افقهای پیشارو و آینده باشد و هم گونهای گفتوگو با گذشته را سامان دهد.
از این حیث «سنت» امری است که پیوند گذشته و اکنون را ممکن میسازد؛ بنابراین سنت را نمیتوان در تقابل آشکار با هر امر نویی قرار داد. نکته دیگر آنکه هر سنتی در یک بافت دینی قابل تصور است. از اینرو این جستار هم نگاهی دارد به معنای سنت و نسبت آن با دین. لازم به ذکر است که مقصود از سنت در اینجا همان «سنهالله» و دین نیز به تبع «دینالله» است.
سنت در برخی از تعاریف موجود، حقیقتی آسمانی، الهی، مقدس و واقعیتی زنده و مجرای زندگی است که همواره نو و تازه است. سنت در این تعریف در برخی از موارد با حفظ ویژگیهای یاد شده، از دوام، ثبات و استمرار زمانی برخوردار است و در مواردی هم که تغییر زمانی را میپذیرد، همچنان از بنیان ازلی و باطنی ابدی بهرهمند است. اما برخی بر این باورند که همه اندام سنت رو به زوال و پوسیدگی است و دوام، استمرار و قداست نیز عارضهای است که به اصرار پیروان، بر آن تحمیل میشود؛ این دیدگاه یا بیشتر از سوی معارضان سنت ارائه شده و یا از سوی برخی جامعهشناسان که ره به سوی مکاتب پوزیتویستی داشتهاند و لذا سنتدر نگاه جامعهشناختی رایج، ترجمهTradition و مرادف با آن گرفته میشود و به معنای شیوهای از رفتار و کردار است که دارای پیشینه بوده و در اثر تکرار و ممارست بهصورت عادتهای مستقر و عمیق در ذهنیت مشترک جامعه رسوب کرده است.
زمینه معرفتی سنت از این دیدگاه، چیزی جز یک شناخت حسی - عاطفی نیست که در اثر ممارست و تکرار عمل پدید میآید. در مقابل سنت، تجدد و مدرنیته است که با واقعیت متحول و متغیر انسان و جهان همساز بوده و در نهایت نیز بر سنت غالب میآید. این تعریف از سنت، با وجودشناسی مادی و علم به معنایscience که حول محور دادههای آزمونپذیر و بهصورت تئوریهای اثبات یا ابطالپذیر و مانند آن سامان مییابد، سازگار است.
اما از سوی دیگر نسبت بین سنت و دین به این دلیل مطرح میشود که سنت، حیات و دوام خود را از ناحیه نگاه دینی و تعریفی که دین برای آن عرضه میکند به دست میآورد. بدین لحاظ هرگاه آگاهی و معرفت دینی ارزش و اعتبار جهانشناختی خود را از دست بدهد، سنت نیز از حیات و نشاط ساقط میشود. اما باید در نظر داشت که در بطن سنت، حقیقت دینیای نهفته است که آن را لب و لباب سنت میدانند. حقیقت دین در گرو آگاهی دینی و معرفت شهودی است و قضایای دینی نظیر قضایایی که از وجود مبدأ و معاد یا خلود و جاودانگی نفس انسان سخن میگویند، از جمله اموری هستند که کاوش در پیرامون آنها مباحثی فلسفی را بهدنبال میآورد.
برخی از دیدگاههای فلسفی، آگاهی دینی را معرفتی علمی نمیدانند. همچنین در بعضی از دیدگاهها قضایای دینی با آنکه دارای نفسالامر و واقعیتی نیستند که بتوان با آن از صدق و کذب آنها خبر داد لیکن این قضایا با انتخاب، اختیار و ایمان انسان گزینش شده و فرهنگ و تمدنی را شکل میدهند.
در نگاهی دیگر که البته قوام دین به این نگاه است، معرفت و آگاهی دینی، متن علم است، چرا که «اولالعلم معرفهالجبار: سر سلسله هر علمی شناخت خداوند است» و لازمترین علوم نیز همان علمی است که این مهم را به انجام رساند؛ «الزمالعلم لک مادلک علی صلاح دینک و أبان لک عن فساده: لازمترین علوم برای تو علمی است که تو را بر صلاح دین راه نماید و فساد آن را بر تو آشکار سازد. »
آنچه بیان شد حکمی بود برای عبارت اخیر که از آن تعریف سنت در فرهنگ و نگاه دینی به دست میآید. سنت در این تعریف بخشی از علم و دانش عملی است که با منابع از شهود و حضور دینی، حاصل میشود. سنت بهدلیل آنکه در خطاب با مردم و در گفتوگوی با آنها عرضه میشود، در قالب دانشی مفهومی و حصولی قرار میگیرد ولیکن دانشی است که عقل عملی به تنهایی عهدهدار اثبات یا رد آن نیست و تنها از طریق وحی و شهود دینی صحت و سقم آن بررسی میشود.
سنت شیوهای از رفتار را ارائه میدهد که براساس آن صلاح معاش و معاد آدمی تأمین شده و فلاح و رستگاری انسان به دست میآید. سنت در حقیقت منطق معرفت و علم ناب و خالص دینی است زیرا سنت برای طالبان شهود و سالکان طریقت وصول همان نقشی را ایفا میکند که منطق برای جویندگان دانش و علم حصولی. همانگونه که منطق در صحنة دانش حصولی مسیر تردد و آمد و شد فکری را تعیین میکند، سنت نیز در پهنة آگاهی حضوری و شهودی، که دانش راستین و دانایی همراه با دارایی است، طریق وصول را ارائه میدهد.
تفاوت منطق و سنت در این است که منطق مسیر ذهنی تردد را نشان میدهد و سنت مسیر عملی زندگی و زیست را و این تفاوت ناشی از تفاوت 2نوع معرفت حصولی و حضوری است. در معرفت حضوری انسان برای وصول به واقعیت معلوم ناگزیر باید به تبدیل و تغییر هستی خود دست یازد و این تبدیل و تغییر، شیوهای از زیست و زندگی را که سنت عهدهدار آن است طلب میکند.
این شیوه از زیست همان طریق تزکیه است که در متن رسالت انبیا قرار گرفته است؛ «کما ارسلنا منکم رسولاً منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم و یعلمکمالکتاب والحکمه و یعلمکم ما لمتکونوا تعلمون/ همانطور که در میان شما از خودتان رسولی فرستادیم آیات ما را بر شما تلاوت میکند، شما را تزکیه مینماید و به شما کتاب و حکمت میآموزد و آنچه را که از نزد خود نمیتوانستید بیاموزید به شما میآموزاند».
(بقره / 151)
انبیا با تزکیه، فلسفه که دوستداری حکمت است، نمیآموزند، بلکه حکمت را تعلیم میدهند که با شهود قرین است و کتاب را تعلیم میدهند؛ همان کتابی که آصفبن برخیا در بیان قرآن با فراگرفتن علمی از آن و نه همة آن، تخت بلقیس را در زمانی کمتر از چشم برهمزدن، از صبا به یمن آورد و بالاخره نبی، از طریق ارائه آیات الهی و تزکیه انسانها، حقایقی را میآموزاند که آنها هرگز بدون ارتباط با وحی و از نزد خود نمیتوانند فراگیرند.
سنت که در قالب شرایع مختلف ظاهر میشود، از متن شهود برمیخیزد و به سوی شهود نیز فرامیخواند و بههمین دلیل همواره دارای عنصری است که از دسترس دانش مفهومی و عقل عملی یا نظری بیرون است. عقل عملی با همة همراهیای که با سنت دارد، هرگز نمیتواند حکم و قانونی را که جایگزین و بدیل سنتهای دینی باشد ارائه دهد.
سنت، سالک را به واقعیتی آگاهانه فرامیخواند؛ واقعیتی که دانش مفهومی و عقل نظری به اصل وجود آن به اجمال دلالت میکند و عقل عملی بر وجوب سلوک به سوی آن و در نتیجه بر وجوب متابعت از سنت و شریعت حکم میکند. اذعان عقل به واقعیتی که سنت به آن میخواند و اعتراف به عجز از شناخت ذات و کنه آن واقعیت و عجز از شناخت راههایی که بهطور خاص وصول به آن را ممکن و میسر میسازند، سنت را برای عقل بهصورت سر و رازی مقدس درمیآورد؛ سری که جز با صعود از دانش مفهومی و گذر از وجود و واقعیت نفسانی و محدود سالک، آشکار نمیشود.
سنت گرچه برای دانش مفهومی رازآلود است ولی برای سالکی که به آن عمل میکند طریقه وصول به سر و گشایش راز است. نماز که سنتی الهی است برای سالک، معراج و وسیله تقرب و حضور به بارگاه قدسی است؛ «الصلاه معراجالمؤمن» و زکوه با آنکه فعلی اجتماعی و اقتصادی بهشمار میآید سنتی دینی است که مزکی و پاککننده عامل و رفتارکننده به آن است. سنت در تعریفی که براساس ذهنیت معاصر از آن یاد شد، شیوهای از رفتار بود که براساس شناختی حسی - عاطفی سازمان مییافت ولیکن در تعریف اخیر، سنت بیش از آنکه شیوهای از عمل باشد، نوعی از علم است و این علم از نوع شناخت حسی و دانش تجربی و همچنین، از قبیل دانش عقلی نیست؛ سنت علمی است که بر شهود خالص و ناب دینی استوار است؛ شهودی که الهی بوده و از مشاهده و ملاقات با حقایق مطلق و فراگیر حاصل میشود. چهره الهی شهودی که در متن سنت نهفته و آغاز و انجام آن را تشکیل میدهد، به سنت، قداست و حرمتی الهی نیز میبخشد.
اگر سنت به شناخت حسی - عاطفی متکی باشد، ارزشی غیرعلمی و دون عقلی پیدا میکند ولی اگر به معرفت شهودی متکی باشد در عالیترین مراتب علم قرارگرفته و ارزشی فراعقلی و فرامفهومی مییابد. همچنین اگر سنت از عادتی تغذیه کند که از تکرار یک رفتار و از احساس مستمر یک عمل پدید میآید، زوال آن نیز با ترک همان عادت و احساس و با ممارست بهعملی خلاف آن واقع خواهد شد؛ هر چند که عمل خلاف ابتدا با اکراه یا اجبار انجام شود، لیکن اگر سنت متکی به معرفت شهودی بوده یا آنکه بنیانهای مفهومی آن براساس دانش عقلی استوار شده باشد، هرگز متروک نخواهد شد.
کسی که با باطن و روح سنت مأنوس است و شهود و حضوری را که در متن آن است، ادراک میکند، هرگز دست از آن نمیشوید زیرا او مادام که تمام هستی و وجود خود را در مسیر آن سنت، پاک و طاهر نکرده باشد به معرفتی که در متن آن مستقر بوده و راز و سر آن را تشکیل میدهد، نمیرسد. کسی که واقعیت و هستی متعالی خود را در قالب یک سنت مشاهده میکند چگونه میتواند از آن دست بشوید؟
عامل به سنت اگر هم به سر آن راه نیافته باشد تا زمانی که با دانش عقلی، واقعیتی که سنت روی به آن دارد را بهاجمال اثبات و وجوب سلوک به سوی آن را با ارشاد و هدایت عقل عملی ادراک میکند و در نتیجه ضرورت متابعت از وحی و سنت را میفهمد، همچنان به سنت عمل خواهد کرد و به هیچ قیمتی از آن دست نخواهد شست و در راه عمل به آن هر خطری را به جان خریدار است زیرا معتقد است تا جان خود را خالصانه در مسیر سلوک ننهد، به حقیقت و روح سنت که همان شهود و ملاقات با خداوند است، بار نخواهد یافت.